زندگی شاید همین باشد
یک فریب ساده و کوچک
آن هم از دست عزیزی که تو دنیا را
جز برای او و جز با او نمی خواهی
من گمانم زندگی باید همین باشد.
با تو می گویم دردهایم را هم آواز تنهایی هایم
با تو می گویم از آنچه هست و گذشت
با تو می گویم روزهایی پر از خاطره را
با تو می گویم از ابهام نوشته ها
اگر امروز سر افکنده ام خود را مقصر ندان بدان که به رسم سرنوشت زندگی ام را به عبث نگاشتم
نگو که ترانه های مرگ را بر وجودم می خواندی زیرا من خود خواسته ام هم آواز مرگ باشم
نگو که روزهای پاییزی را در کنارم نماندی من خود مقصر تنهایی های خویشم
نگو که زندگی ام تباه شد در انتظار ثانیه های بازگشت تو من خود مشتاق انتظارم
نگو که بی کسی هایم سر آغازش وجود توست من خود خواستم و می روم به سوی آنچه خود برای خود رقم زدم
اگر امروز آب و آیینه مرا از قلمرو خویش راندند بدان که فرداها شعله های آتش همراه من اند
بدان همه چیز را ار آغاز می نگارم.
آه
باور کن فلانی جان .....
زندگی شاید همین باشد
سلام
امیدوارم که همیشه سبز باشید
خوشحال شدم که به زنبق وحشی آمدم
شعرهایی رو نوشتی که من همیشه ازشون لذت می برم
موفق باشی
سلام خانم خانما ... خوبی .. چه عجب یاد ما کردی !!!
مطلبت خیلی قشنگ بود ..
راستی من زیاد غمگین نیستم.. به هر حال هر کسی ممکن دلش بگیره ...
خوش باشی به هر حال ...
ای برادرزاده گل گلاب اگر در عروسی عمو جانت برقصی و شاه باش نگیری خیلی باحالی
fagaht mitoonam begam kheyli ghashange